Posts Tagged "داستان خیلی کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی برای کودکان"

23ژوئن2020

یکی از راهای تقویت زبان انگلیسی کودکان مطالعه و گوش دادن به داستان است . داستان کوتاه انگلیسی اسحاق نیوتن برای کودکان + ترجمه ، داستانی است که در این مقاله به آن میپردازیم .

قصه و داستان همیشه برای کودکان جذاب بوده است و جزو سرگرم کننده ترین ها محسوب میشود .

همان گونه که در مقالات قبلی به آن اشاره داشتیم آموزش غیر مستقیم ، آموزشی است که به کودکان زیر 6 سال داده میشود .

 خواندن قصه ی شب به زبان انگلیسی برای کودک ایده ی بسیار خوبیست .

 

داستان کوتاه انگلیسی اسحاق نیوتن برای کودکان + ترجمه

 

داستان کوتاه انگلیسی اسحاق نیوتن برای کودکان + ترجمه

Isaac Newton

Isaac Newton was born in Lincolnshire, England in 1643, where he grew up on a farm. When he was a boy, he made lots of brilliant inventions like a windmill to grind corn, a water clock and a sundial. However, Isaac didn’t get brilliant marks at school. When he was 18, Isaac went to study at Cambridge University. He was very interested in physics, mathematics and astronomy. But in 1665 the Great Plague, which was a terrible disease, spread in England, and Cambridge University had to close down. Isaac returned home to the farm
Isaac continued studying and experimenting at home. One day he was drinking a cup of tea in the garden. He saw an apple fall from a tree. ‘Why do apples fall down instead of up?’ From this, he formed the theory of gravity. Gravity is an invisible force which pulls objects towards the Earth and keeps the planets moving around the Sun. Isaac was fascinated by light. He discovered that white light is in fact made up of all the colours of the rainbow. Isaac also invented a special reflecting telescope, using mirrors. It was much more powerful than other telescopes. Isaac made another very important discovery, which he called his ‘Three Laws of Motion’. These laws explain how objects move. Isaac’s laws are still used today for sending rockets into space. Thanks to his discoveries, Isaac became rich and famous. However, he had a bad temper and often argued with other scientists. ‘You stole my discovery!’ Sir Isaac Newton died in 1727 aged 85. He was buried along with English kings and queens in Westminster Abbey in London. He was one of the greatest scientists and mathematicians who has ever lived

 

ترجمه داستان Isaac Newton 

اسحاق نیوتن در لینکلن شایر انگلستان به دنیا آمد و در مزرعه ای بزرگ شد. هنگامی که پسر 1643اسحاق نیوتن در سال بچه ای بیش نبود، اختراعات هوشمندانه بسیاری از جمله یک آسیاب بادی برای آسیاب کردن ذرت، یک ساعت آبی و یک ساعت آفتابی ساخت. با این حال، اسحاق در مدرسه نمره های خوبی نمی گرفت. سالگی وارد دانشگاه کمبریج شد. او علاقه بسیاری به فیزیک، ریاضیات و ستاره شناسی داشت. اما 18اسحاق در طاعون بزرگ، که یک بیماری وحشتناک بود، در انگلستان شیوع پیدا کرد و دانشگاه کمبریج به 1665در سال ناچار تعطیل شد. اسحاق به مزرعه و خانه بازگشت. اسحاق در خانه به تحصیل و آزمایش ادامه داد. روزی او در باغ مشغول نوشیدن فنجانی چای بود. سیبی را دید که از یک درخت روی زمین افتاد. چرا سیب به پایین سقوط کرد و به بالا نرفت؟ او از این ماجرا نظریه گرانش را ساخت. جاذبه نیرویی نامرئی است که اشیاء را به طرف زمین می کشد و موجب گردش سیارات به دور خورشید می شود.

اسحاق مجذوب نور شده بود. او کشف کرد که نور سفید در واقع از همه رنگ های رنگین کمان ساخته شده است. اسحاق همچنین با استفاده از آینه تلسکوپ انعکاسی خاصی ساخت. این تلسکوپ بسیار قوی تر از تلسکوپ های دیگر بود. اسحاق کشف بسیار مهم دیگری هم داشت که آن را سه قانون حرکت نیوتن نامید. این قوانین چگونگی حرکت اشیاء را توضیح می دهند. قوانین اسحاق هنوز برای ارسال موشک به فضا به کار می روند. استتحاق به برکت اکتشتتافات خود ثروتمند و مشتتهور شتتد. با این حال، بداخلاق بود و اغلب با دیگر دانشتتمندان مشاجره می کرد. شما کشف مرا دزدیده ای! سالگی درگذشت و در کنار پادشاهان و ملکه های انگلستان در کلیسای 85 در 1727اسحاق نیوتن در سال وستمینستر در لندن به خاک سپرده شد. او یکی از بزرگترین دانشمندان و ریاضیدانانی طول تاریخ بود.

 

داستان کوتاه انگلیسی اسحاق نیوتن برای کودکان + ترجمه

 


مطالب پیشنهادی :

داستان کوتاه انگلیسی بلبل فلورانس + ترجمه

+

داستان کوتاه انگلیسی تکه طلا برای کودکان

+

داستان کوتاه انگلیسی قلم موی سحرآمیز برای کودکان


می خواهیم یک آموزشگاه زبان کودکان در غرب تهران به شما معرفی کنیم. آموزشگاه زبان بادبادک یکی از بهترین آموزشگاه های ویژه کودکان در غرب تهران است.

آموزشگاه تخصصی زبان کودک بادبادک با استفاده از روش ها و شیوه های نوین زبان آموزان 3 تا 7 سال و 7 تا 14 سال را برای شرکت در آزمون های تافل و اخذ مدرک زبان انگلیسی تافل TOEFL برای کودکان ، آماده می نماید .

شیوه آموزشی که بادبادک را به نوعی بهترین آموزشگاه زبان کودکان در تهران نموده است و این موسسه از آن استفاده می کند کودکان شما بدون کوچکترین استرسی میتوانند با بازی و موسیقی و روشهای مختلف زبان انگلیسی را یاد بگیرند و ما به شما والدین عزیز توصیه می کنیم تا کودکان خود را در سنین ۳ تا 14 سالگی در آموزشگاه زبان ثبت نام کنید زیرا در نظر روانشناسان آموزش زبان دوم از سنین سه تا پنج سالگی و یا در سنین 7 تا 14 سال باید آغاز شود زیرا کودکان در این سنین به راحتی می‌توانند لحظه خود را تقویت کرده و در آینده بسیار راحت و با تسلط بیشتر به زبان انگلیسی صحبت کنند.

از ویژگی های مثبت این آموزشگاه دسترسی آسان و  وجود مربی های باتجربه و محیطی بسیار جذاب است. اگر تا بحال آموزشگاه زبان بادبادک را ندیده اید به شما توصیه می‌کنیم تا با ادرس های گفته شده مراجعه کنید و محیط  آموزشگاه و شیوه تدریس را خودتان مشاهده کنید و یا با تماس تلفنی مشاوره های لازم را دریافت کنیم.

20ژوئن2020

داستان و قصه برای کودکان همیشه جذاب بوده است . ما در این مقاله به داستان کوتاه انگلیسی تکه طلا برای کودکان میپردازیم .

قصه ی شب برای همه آشناست و یادآور روزها و شب های خوب کودکی است ، همانطور که میدانید و در مقاله های قبلی ذکر کرده ایم بهترین روش آموزش زبان انگلیسی به کودکان زیر 6 سال به صورت غیر مستقیم است ! خواندن قصه ی شب به زبان انگلیسی برای کودک ایده ی بسیار خوبیست .

شما با این روش هم کودک را در ساعات پایانی شب به آرامش دعوت میکنید هم ذهن او را با کلمات و جملات انگلیسی آشنا میکنید .

 

داستان کوتاه انگلیسی تکه طلا برای کودکان

 

داستان کوتاه انگلیسی تکه طلا برای کودکان

The lump of gold
Paul was a very rich man, but he never spent any of his money
He was scared that someone would steal it
He pretended to be poor and wore dirty old clothes
People laughed at him, but he didn’t care
He only cared about his money
One day, he bought a big lump of gold
He hid it in a hole by a tree
Every night, he went to the hole to look at his treasure
He sat and he looked
‘No one will ever find my gold!’ he said
But one night, a thief saw Paul looking at his gold
And when Paul went home, the thief picked up the lump of gold, slipped it into his
bag and ran away
The next day, Paul went to look at his gold, but it wasn’t there
It had disappeared
Paul cried and cried
He cried so loud that a wise old man heard him
He came to help
Paul told him the sad tale of the stolen lump of gold
‘Don’t worry,’ he said
‘Get a big stone and put it in the hole by the tree
‘What?’ said Paul
‘Why?
‘What did you do with your lump of gold?
‘I sat and looked at it every day,’ said Paul
‘Exactly,’ said the wise old man
‘You can do exactly the same with a stone
Paul listened, thought for a moment and then said, ‘Yes, you’re right. I’ve been
very silly. I don’t need a lump of gold to be happy

داستان کوتاه انگلیسی تکه طلا برای کودکان

 

تکه ی طلا
پاول مرد بسیار ثروتمندی بود اما هیچ وقت از پولهایش خرج نمی کرد.
او می ترسید که کسی آن را بدزدد.
وانمود می کرد فقیر است و لباسهای کثیف و کهنه می پوشید.
مردم به او می خندیدند ولی او اهمیتی نمی داد.
او فقط به پولهایش اهمیت می داد.
روزی یک تکه بزرگ طلا خرید.
آن را در چاله ای نزدیک یک درخت مخفی کرد.
هر شب کنار چاله می رفت تا به گنجش نگاه کند.
می نشست و نگاه می کرد.
می گفت: هیچکس نمی تونه طلایی منو پیدا کنه!
اما یک شب دزدی پاول را هنگام نگاه به طلایش دید.
و وقتی پاول به خانه رفت دزد تکه ی طلا را برداشت، آن را درون کیسه اش انداخت و فرار کرد!
روز بعد، پاول رفت تا طلایش را نگاه کند اما طلا آنجا نبود.
ناپدید شده بود!
پاول شروع به داد و بیداد و گریه و زاری کرد!
صدایش آنقدر بلند بود که پیرمرد دانایی آن را شنید.
او برای کمک آمد.
پاول ماجرای غم انگیز تکه طلا به سرقت رفته را برایش تعریف کرد.
او گفت: نگران نباش.
سنگ بزرگی بیار و توی چاله ی نزدیک درخت بذار.
پاول گفت: چی؟
چرا؟
با تیکه طلایت چیکار می کردی؟
پاول گفت: هر روز میشستم و نیگاش می کردم.
پیرمرد دانا گفت: دقیقا.
می تونی دقیقا همین کارو با یه سنگ هم بکنی.
پاول گوش داد و کمی فکر کرد و بعد گفت: آره راست میگی. چقدر نادون بودم. من واسه خوشحال بودن نیازی
به تیکه طلا ندارم که!

داستان کوتاه انگلیسی تکه طلا برای کودکان


مطالب پیشنهادی :

آموزش حروف و اعداد زبان انگلیسی موزیکال به کودکان

+

آموزش اعداد انگلیسی به کودکان پیش دبستانی


می خواهیم یک آموزشگاه زبان کودکان در غرب تهران به شما معرفی کنیم. آموزشگاه زبان بادبادک یکی از بهترین آموزشگاه های ویژه کودکان در غرب تهران است.

آموزشگاه تخصصی زبان کودک بادبادک با استفاده از روش ها و شیوه های نوین زبان آموزان 3 تا 7 سال و 7 تا 14 سال را برای شرکت در آزمون های تافل و اخذ مدرک زبان انگلیسی تافل TOEFL برای کودکان ، آماده می نماید .

شیوه آموزشی که بادبادک را به نوعی بهترین آموزشگاه زبان کودکان در تهران نموده است و این موسسه از آن استفاده می کند کودکان شما بدون کوچکترین استرسی میتوانند با بازی و موسیقی و روشهای مختلف زبان انگلیسی را یاد بگیرند و ما به شما والدین عزیز توصیه می کنیم تا کودکان خود را در سنین ۳ تا 14 سالگی در آموزشگاه زبان ثبت نام کنید زیرا در نظر روانشناسان آموزش زبان دوم از سنین سه تا پنج سالگی و یا در سنین 7 تا 14 سال باید آغاز شود زیرا کودکان در این سنین به راحتی می‌توانند لحظه خود را تقویت کرده و در آینده بسیار راحت و با تسلط بیشتر به زبان انگلیسی صحبت کنند.

از ویژگی های مثبت این آموزشگاه دسترسی آسان و  وجود مربی های باتجربه و محیطی بسیار جذاب است. اگر تا بحال آموزشگاه زبان بادبادک را ندیده اید به شما توصیه می‌کنیم تا با ادرس های گفته شده مراجعه کنید و محیط  آموزشگاه و شیوه تدریس را خودتان مشاهده کنید و یا با تماس تلفنی مشاوره های لازم را دریافت کنیم.

29فوریه2020

داستان خیلی کوتاه انگلیسی خنده دار

 

داستان خیلی کوتاه انگلیسی خنده دار مادر و دختر

One summer day, when tourists were lining up to enter a stately house, an old gentleman whispered to the person behind him, “Take a look at the little fellow in front of me with the poodle cut and the blue jeans. Is it a boy or a girl!?” “It’s a girl,” came the angry answer. “I ought to know. She’s my daughter.” “Forgive me, sir!” apologized the old fellow. “I never dreamed you were her father.” “I’m not,” said the parent with blue jeans. “I’m her mother!”

یک روز تابستانی، وقتی جهانگردان برای وارد شدن به یک خانه با شکوه صف کشیده بودند، یک آقای مسن به آرامی به نفر پشت سر خود گفت: «یک نگاه به کودکی که جلوی من ایستاده و موهایش را مثل سگ های پشمالو آرایش کرده و شلوار جین آبی پوشیده بینداز. معلوم نیست که دختر است یا پسر؟!» شخص مقابل خشمگینانه جواب داد: «آن بچه دختر است. معلوم است که من باید این را بدانم که او دختر است! چون او دختر خود من است.» شخص مسن برای معذرت خواهی گفت: «لطفا مرا ببخشید آقای محترم! من حتی تصورش را هم نمی کردم که شما پدر آن بچه باشید.» شخص عصبانی که شلوار جین آبی هم پوشیده بود گفت: «نه نیستم! من مادر او هستم!»


داستان خیلی کوتاه انگلیسی خنده دار

A persion grandma just came from iran and wanted to become a citizen in the United states.
She took her grandson with her to take her citizenship exam.
The immigration officer told the persion woman that he had to ask 4 simple questions about America and if she answer them correctly , she would become a citizen.
she said, ” OK , but I no speak English , I bringing my grandson”
the man said , ” OK , so he will translate.
Now for your first question :
1) What is the capital of America?
The iranian woman’s grandson told her : ” esm shahri ke al’an toosh hastim chiey?”
” Vashangton” said the grandma.
the was correct ,now for question number 2 :
2) When is independence day for American?
The grandson said : ” Newman marcoos key haraj dare?”
” July fourt” the grandma said.
correct , now for question nember 3 :
3) Who ran for president this year but lost?
The grandson told his grandmother: ” oon martike mo’tad ke ba dokhtaret aroosi kard koja bere?”
” Too goooooor” wow wonderful , now for your final question:
4) Who is the president of United States now?
The grandson translate : ” az chiye joorabaye pedarbozorg badet miad?”
” Booooosh” grandma answered.
She is a US citizen now.
————————————–
ترجمه ی این داستان :
یه پیرزن ایرانی از ایران به آمریکا میاد و میخواد شهروند آمریکایی بشه. پیرزن نوشو با خودش برمیداره تا اونو به امتحان شهروندی ( امتحانی که باید قبل از تبعیت بده ) ببره.
مامور مهاجرت به زن ایرانی میگه که باید به 4 سوال ساده درمورد آمریکا جواب بده اگه درست جواب بده او یه شهروند آمریکایی میشه.

پیرزن میگه : باشه ، اما من انگلیسی نمیتونم حرف بزنم نوه مو با خودم میارم.
مرده میگه باشه ، بزار اون برات ترجمه کنه. اولین سوال شما اینه که :
1) پایتخت آمریکا کجاست؟
نوه ی پیرزن به پیرزن میگه : من دانشگاه تو کدوم شهر آمریکا بودم؟
پیرزن میگه : ” واشنگتن “

درست بود حالا سوال دوم :
2 ) روز استقلال آمریکا کی است؟
نوه ش میگه : نیومن مارکوس کی حراج داره؟
مادربزرگش میگه : “4 جولای “

درسته ، حالا سوال سوم:
3 ) امسال چه کسی نامزد ریاست جمهوری آمریکا بود اما شکست خورد؟
نوه به مادربزگش میگه : اون مرتیکه معتاد که با دخترت عروسی کرد کجا باید بره؟
پیرزن میگه : ” توگور “

واو ، شگفت آوره! حالا سوال آخر:
4 ) در حال حاضر چه کسی رئیس جمهور آمریکاست؟
نوش این جور ترجمه میکنه : از چیه جورابای پدربزگ بدت میاد؟
مادربزگش میگه : ” بوش ”
اکنون پیرزن یک شهروند آمریکایی شده!!!


داستان خیلی کوتاه انگلیسی خنده دار

General Pershing was a famous American officer. He was in the American army, and fought in Europe in the First World War.

After he died, some people in his home town wanted to remember him, so they’ put up a big statue of him on a horse.

There was a school near the statue, and some of the boys passed it every day on their way to school and again on their way home. After a few months some of them began to say, ‘Good morning, Pershing’, whenever they passed the statue, and soon all the boys at the school were doing this.

One Saturday one of the smallest of these boys was walking to the shops with his mother when he passed the statue. He said, ‘Good morning, Pershing’ to it, but then he stopped and said to his mother, ‘I like Pershing very much, Ma, but who’s that funny man on his back?’

meaning:

ژنرال پرشينگ يكي از يكي از افسرهاي مشهور آمريكا بود. او در ارتش آمريكا بود، و در جنگ جهاني اول در اروپا جنگيد.

بعد از مرگ او، بعضي از مردم زادگاهش مي‌خواستند ياد او را گرامي بدارند، بنابراين آن‌ها مجسمه‌ي بزرگي از او كه بر روي اسبي قرار داشت ساختند.

يك مدرسه در نزديكي مجسمه قرار داشت، و بعضي از پسربچه‌ها هر روز در مسير مدرسه و برگشت به خانه از كنار آن مي‌گذشتند. بعد از چند ماه بعضي از آن‌ها هر وقت كه از كنار مجسمه مي‌گذشتند شروع به گفتن «صبح‌ به خير پرشينگ» كردند، و به زودي همه‌ي پسرهاي مدرسه اين كار (سلام كردن به مجسمه) را انجام مي‌داند.

در يك روز شنبه يكي از كوچكترين اين پسرها با مادرش به فروشگاه مي‌رفت. وقتي كه از كنار مجسمه گذشت گفت: صبح به خير پرشينگ، اما ايستاد و به مادرش گفت: مامان، من پرشينگ را خيلي دوست دارم، اما آن مرد خنده‌دار كه بر پشتش سواره كيه؟


A man checked into a hotel. There was a computer in his room* so he decided to send an e-mail to his wife. However* he accidentally typed a wrong e-mail address* and without realizing his error he sent the e-mail.

Meanwhile….Somewhere in Houston * a widow had just returned from her husband’s funeral. The widow decided to check her e-mail* expecting condolence messages from relatives and friends.After reading the first message* she fainted. The widow’s son rushed into the room* found his mother on the floor* and saw the computer screen which read:
To: My Loving Wife
Subject: I’ve Reached
Date: 2 May 2006

I know you’re surprised to hear from me. They have computers here* and we are allowed to send e-mails to loved ones. I’ve just reached and have been checked in. I see that everything has been prepared for your arrival tomorrow. Looking forward to seeing you TOMORROW!
Your loving hubby.

meaning:

مردی اتاق هتلی را تحویل گرفت .در اتاقش کامپیوتری بود،بنابراین تصمیم گرفت ایمیلی به همسرش بفرستد.ولی بطور تصادفی ایمیل را به آدرس اشتباه فرستاد و بدون اینکه متوجه اشتباهش شود،ایمیل را فرستاد.

با این وجود..جایی در هوستون ،بیوه ای از مراسم خاکسپاری شوهرش بازگشته بود.زن بیوه تصمیم گرفت ایمیلش را به این خاطر که پیامهای همدردی اقوام و دوستانش را بخواند،چک کند. پس از خواندن اولین پیام،از هوش رفت.پسرش به اتاق آمد و مادرش را کف اتاق دید و از صفحه کامپیوتر این را خواند:

به: همسر دوست داشتنی ام
موضوع: من رسیدم
تاریخ: دوم می 2006

میدانم از اینکه خبری از من داشته باشی خوشحال می شوی.آنها اینجا کامپیوتر داشتند و ما اجازه داریم به آنهایی که دوستشان داریم ایمیل بدهیم.من تازه رسیدم و اتاق را تحویل گرفته ام.می بینم که همه چیز آماده شده که فردا برسی.به امید دیدنت، فردا

شوهر دوستدارت


حال که چند نمونه داستان خیلی کوتاه انگلیسی خنده دار را دیدید میخواهیم کمی درباره آموزش زبان انگلیسی به کودکان توضیح دهیم:

آموزش زبان انگلیسی به کودکان همواره دشوار بوده است و والدین به دنبال روشهای آموزش زبان انگلیسی به کودکان هستند. والدین می خواهند پکیج آموزش زبان انگلیسی کودکان رایگان را از سایت های مختلف دریافت کنند . آموزش زبان انگلیسی به کودکان در منزل شاید بتواند به یادگیری زبان انگلیسی به کودکان تان کمک کند اما راهکار درستی نیست زیرا اگر شما تجربه و اطلاعات کافی در رابطه با این مسئله را نداشته باشید نمی توانید زبان انگلیسی را به درستی به کودکانتان آموزش دهید.

بهتر است برای آموزش زبان انگلیسی به کودکان تان به جای استفاده کردن از پکیج آموزش زبان انگلیسی کودکان آنها را به آموزشگاه زبان ویژه کودکان را برید و در آنجا ثبت نام کنید تا توسط آن مربیان پیشرفته و با تجربه زبان انگلیسی آموزش داده شود.

بسیاری از والدین از وجود همچین آموزشگاههای بی خبر هستند اما ما در ادامه مقاله آموزشگاه زبان ویژه کودکان به شما معرفی می‌کنیم که از طریق بازی و سرگرمی زبان انگلیسی را به کودکان شما آموزش میدهند.


می خواهیم یک  آموزشگاه زبان کودکان در غرب تهران به شما معرفی کنیم. آموزشگاه زبان بادبادک یکی از بهترین آموزشگاه های ویژه کودکان در غرب تهران است.

آموزشگاه تخصصی زبان کودک بادبادک با استفاده از روش ها و شیوه های نوین زبان آموزان 3 تا 7 سال و 7 تا 14 سال را برای شرکت در آزمون های تافل و اخذ مدرک زبان انگلیسی تافل TOEFL برای کودکان ، آماده می نماید .

شیوه آموزشی که بادبادک را به نوعی بهترین آموزشگاه زبان کودکان در تهران نموده است و این موسسه از آن استفاده می کند کودکان شما بدون کوچکترین استرسی میتوانند با بازی و موسیقی و روشهای مختلف زبان انگلیسی را یاد بگیرند و ما به شما والدین عزیز توصیه می کنیم تا کودکان خود را در سنین ۳ تا 14 سالگی در آموزشگاه زبان ثبت نام کنید زیرا در نظر روانشناسان آموزش زبان دوم از سنین سه تا پنج سالگی و یا در سنین 7 تا 14 سال باید آغاز شود زیرا کودکان در این سنین به راحتی می‌توانند لحظه خود را تقویت کرده و در آینده بسیار راحت و با تسلط بیشتر به زبان انگلیسی صحبت کنند.

از ویژگی های مثبت این آموزشگاه دسترسی آسان و  وجود مربی های باتجربه و محیطی بسیار جذاب است. اگر تا بحال آموزشگاه زبان بادبادک را ندیده اید به شما توصیه می‌کنیم تا با ادرس های گفته شده مراجعه کنید و محیط  آموزشگاه و شیوه تدریس را خودتان مشاهده کنید و یا با تماس تلفنی مشاوره های لازم را دریافت کنیم.

16مه2019

آموزش زبان انگلیسی به کودکان با داستان و کتاب داستان یکی از محبوب ترین روش های آموزش است زیرا کودکان تمایل شدیدی به شنیدن کتاب داستان دارند از همین رو والدین می توانند از کتاب داستان های ساده تر استفاده کنند تا زبان انگلیسی کودکانشان را تقویت کنند و یا آنها را به آموزشگاههای بفرستند که از شیوه آموزشی فونیکس استفاده کنند و با استفاده از کتاب داستان های مختلف کودکان شان را تشویق به آموزش زبان کنند.

ما در اینجا یک داستان کوتاه انگلیسی برای شما به همراه ترجمه فارسی آن را قرار می دهیم تا بدانید که از چه کتابهایی برای آموزش زبان انگلیسی به کودکان تان باید استفاده کنید.
امیدواریم که این مقاله برای شما مفید بوده باشد و در صورت تمایل می توانید به بخش اخبار سایت مراجعه کرده و سایر مقالات مطالعه کنید

داستان کوتاه انگلیسی کودکان همراه با ترجمه

داستان کوتاه انگلیسی برای کودکان را در زیر به همراه ترجمه ارائه داده ایم.

The magic paintbrush
Rose loved drawing. She was very poor and didn’t have pens or pencils
She drew pictures in the sand with sticks
One day, an old woman saw Rose and said, ‘Hello! Here’s a paintbrush and some paper for you.’
‘Thank you!’ smiled Rose
She was so happy
‘Hmmm, what can I paint?’ she thought
She looked around and saw a duck on the pond
‘I know! I’ll paint a duck!’
So she did. Suddenly, the duck flew off the paper and onto the pond
‘Wow!’ she said. ‘A magic paintbrush!’
Rose was a very kind girl and she painted pictures for everyone in her village
She painted a cow for the farmer, pencils for the teacher and toys for all the children
The king heard about the magic paintbrush and sent a soldier to find Rose
‘Come with me,’ said the soldier. ‘The king wants you to paint some money for him.’
‘But he’s already rich,’ said Rose
‘I only paint to help poor people.’
But the nasty soldier took Rose to the king
‘Paint me a tree with lots of money on it,’ he shouted
Rose was brave and said, ‘No!’
So the king sent her to prison
But Rose painted a key for the door and a horse to help her escape
The king chased after her
So she painted a big hole, and splat!
The king fell in
Today, Rose only uses her magic paintbrush to help people who really, really need help

قلم موی سحرآمیز
رز عاشق نقاشی بود. او خیلی فقیر بود و هیچ خودکار و مدادی نداشت.
او با چوب روی ماسه نقاشی می کشید.
روزی از روزها پیرزنی رز را دید و گفت: «سلام! بیا این قلم مو و کاغذها رو بگیر. مال تو.»
رز با لبخندی گفت: «خیلی ممنون!»
رز خیلی خوشحال بود.
با خود فکر کرد: «بذار ببینم، چی بکشم؟»
اطراف را نگاه کرد و اردکی را در برکه دید.
«فهمیدم! یه اردک می کشم!»
همین کار را کرد. ناگهان اردک از کاغذ به بیرون پرید و به سمت برکه پرواز کرد.
او گفت: «وای! این قلم مو سحرآمیزه!»
رز دختر خیلی مهربانی بود و برای همه­ی اهالی روستایش نقاشی کشید.
او برای کشاورز گاوی نقاشی کرد و برای معلم مداد و برای همه بچه ها اسباب بازی کشید.
پادشاه از قلم موی سحرآمیز با خبر شد و سربازی فرستاد تا رز را پیدا کند.
سرباز گفت: «با من بیا. پادشاه می خواد براش مقداری پول نقاشی کنی.»
رز گفت: «ولی اون که ثروتمنده.»
«من فقط واسه آدمای فقیر نقاشی می کشم.»
اما سرباز بدجنس رز را پیش پادشاه برد.
او داد زد: «برای من درختی بکش که رو شاخه هاش پر از پول باشه.»
رز شجاع بود و گفت: «نه!»
به همین خاطر پادشاه او را زندانی کرد.
اما رز یک کلید برای باز کردن در و یک اسب برای فرار کردن از آنجا نقاشی کرد.
پاشاه او را تعقیب کرد.
رز هم چاله بزرگی کشید و تالاپ!
پادشاه در چاله افتاد.
حالا رز فقط از قلم موی سحرآمیز برای کمک به آدمهایی استفاده می کند که خیلی خیلی به کمک نیاز دارند.