Posts Tagged "داستان انگلیسی با معنی"

16جولای2020

داستان دختر کبریت فروش به انگلیسی برای کودکان + ترجمه ، داستانی است که ما در این مقاله به آن میپردازیم .

قصه دختر کبریت فروش یکی از داستان های قدیمی است که در همه رده های سنی از طرفداران این قصه و داستان هستند .

شما برای شروع آموزش یادگیری زبان انگلیسی به کودکان زیر 7 سال میتوانید از داستان های انگلیسی شروع کنید .

 

داستان دختر کبریت فروش به انگلیسی برای کودکان + ترجمه

 

داستان دختر کبریت فروش به انگلیسی برای کودکان + ترجمه

 

The little match girl

It’s a cold, snowy day. And a little girl is selling matches

“matches! Buy some matches.” The little match girl sighs, “nobody buys any matches

Then a big carriage passes by her. She is almost hit by the carriage. “oh, my!” screams the match girl. She falls down. She drops all the matches. And her

shoes fall off. “watch out!” the driver says and just leaves

“let’s take her shoes!” boys run away with her shoes. Now, the match girl has no shoes

It snows and snows. Her feet are freezing

“matches! Buy some matches!” but no one buys any matches.It gets dark. There is nobody in the street. The match girl sees a big Christmas tree. “what a

beautiful tree!” she looks at the tree for a long time

“silent night, holy night …” the match girl hears. She looks into the window. There is a cute girl in the house. She looks warm. She is hugging her doll. The

match girl thinks, “she is so lucky

“it is freezing. I will light one match.” There is a small flame. It gets warm, but the fire goes out soon. The match girl lights another match. She sees food in

the flames. “wow! I want to eat that!” but this fire goes out soon, too. “what will I see this time?” the match girl lights a third match

This time, she sees her grandmother. “grandma, I miss you.” her grandma takes the match girl to heaven and snow covers her body

 

داستان دختر کبریت فروش به انگلیسی برای کودکان + ترجمه

 

دخترک کبریت‌ فروش

یه روز سرد برفی و یه دختر کوچولو که داره کبریت می‌فروشه.

“کبریت! کبریت بخرید!” دخترک کبریت‌فروش آهی کشید، “هیچ‌کس کبریت نمی‌خره.”

بعد یه کالسه بزرگ از کنارش رد شد. کم مونده بود کالسه زیرش بگیره. دخترک کبریت‌فروش داد زد: “وای، خدای من!” افتاد زمین. کبریت‌هاش ریختن زمین. و کفش‌هاش از پاش در اومدن. کالسکه‌چی گفت: “مراقب باش!” و رفت.

“بیاین کفش‌هاشو برداریم!” پسرها با کفش‌های دخترک فرار کردن و رفتن. حالا دیگه دخترک کبریت فروش کفش هم نداره.

برف می‌بارید و برف می‌بارید. پاهاش یخ زده بودن.

“کبریت! کبریت بخرید!” ولی هیچ‌کس کبریت نخرید. هوا تاریک شد، و کسی تو خیابون‌ها نموند.

دخترک کبریت‌فروش یه درخت کریسمس دید. “چه درخت قشنگی!” اون یه مدت طولانی به درخت نگاه کرد.

دخترک کبریت‌فروش شنید: “شب آروم، شب مقدس …” از پنجره، تو رو نگاه کرد. یه دختر ناز تو خونه بود. دختر گرمش بود. عروسکش رو بغل کرده بود. دخترک کبریت‌فروش با خودش، فکر کرد: “اون دختره خیلی خوشبخته!”

“خیلی سرده. یه چوب کبریت روشن می‌کنم.” یه شعله کوچیک ایجاد شد. کمی گرم شد. ولی شعله، خیلی زود خاموش شد. دخترک کبریت‌فروش یه چوب کبریت دیگه روشن کرد. تو شعله، چند مدل غذا دید. “وای،می‌خوام بخورمشون!” ولی این شعله هم خیلی زود خاموش شد. “این بار چی می‌بینم!؟” دخترک کبریت‌فروش کبریت سوم رو روشن کرد.

این بار، مامان‌بزرگش رو دید. “مامان‌بزرگ، دلم برات تنگ شده.” مامان‌بزرگ دخترک کبریت‌فروش رو با خودش برد بهشت، و برف بدنش رو پوشوند.


مطالب پیشنهادی :

داستان پینوکیو به انگلیسی برای کودکان + ترجمه 

+

داستان انگلیسی لاک پشت و خرگوش برای کودکان + ترجمه

+

داستان جوجه اردک زشت به انگلیسی با ترجمه 


می خواهیم یک آموزشگاه زبان کودکان در غرب تهران به شما معرفی کنیم. آموزشگاه زبان بادبادک یکی از بهترین آموزشگاه های ویژه کودکان در غرب تهران است.

آموزشگاه تخصصی زبان کودک بادبادک با استفاده از روش ها و شیوه های نوین زبان آموزان 3 تا 7 سال و 7 تا 14 سال را برای شرکت در آزمون های تافل و اخذ مدرک زبان انگلیسی تافل TOEFL برای کودکان ، آماده می نماید .

شیوه آموزشی که بادبادک را به نوعی بهترین آموزشگاه زبان کودکان در تهران نموده است و این موسسه از آن استفاده می کند کودکان شما بدون کوچکترین استرسی میتوانند با بازی و موسیقی و روشهای مختلف زبان انگلیسی را یاد بگیرند و ما به شما والدین عزیز توصیه می کنیم تا کودکان خود را در سنین ۳ تا 14 سالگی در آموزشگاه زبان ثبت نام کنید زیرا در نظر روانشناسان آموزش زبان دوم از سنین سه تا پنج سالگی و یا در سنین 7 تا 14 سال باید آغاز شود زیرا کودکان در این سنین به راحتی می‌توانند لحظه خود را تقویت کرده و در آینده بسیار راحت و با تسلط بیشتر به زبان انگلیسی صحبت کنند.

از ویژگی های مثبت این آموزشگاه دسترسی آسان و  وجود مربی های باتجربه و محیطی بسیار جذاب است. اگر تا بحال آموزشگاه زبان بادبادک را ندیده اید به شما توصیه می‌کنیم تا با ادرس های گفته شده مراجعه کنید و محیط  آموزشگاه و شیوه تدریس را خودتان مشاهده کنید و یا با تماس تلفنی مشاوره های لازم را دریافت کنیم.

16جولای2020

قصه و داستان ها محبوبیت زیادی در میان کودکان دارد . ما در این مقاله به داستان پینوکیو به انگلیسی برای کودکان + ترجمه میپردازیم .

 داستان پینوکیو یکی از قدیمی ترین داستان هایی است که در هر نسل خاطره ی بسیار شیرینی را بر جای گذاشته است . این داستان به دلیل اینکه تصویر ذهنی بسیار جالبی را میتواند در ذهن  کودکان بر جای بگذارد یکی از پر طرفدار ترین و محبوب ترین داستان ها در بین کودکان است .

 

داستان پینوکیو به انگلیسی برای کودکان + ترجمه

داستان پینوکیو به انگلیسی برای کودکان + ترجمه 

 

Pinocchio
Geppetto has no children. But he wants a child. “I will make a son from wood!” so he makes Pinocchio

A fairy appears.and says to Pinocchio, “now, you can move and speak. Be a good boy, and you will be a real boy

The next morning, Pinocchio says, “good morning father!” Geppetto is very happy. And he sends Pinocchio to school. When Pinocchio goes to school, he meets a fox and a cat. They say, “let’s go to a puppet show

So Pinocchio goes with them. Pinocchio sees a puppet show. Suddenly, the fox and the cat lock Pinocchio in a cellar. They plan to sell Pinocchio for money

The fairy appears. Pinocchio lies to her. “I was kidnapped!” suddenly Pinocchio’s nose grows long. When Pinocchio tells the truth a woodpecker makes Pinocchio’s nose small again

Pinocchio runs home. But then he meets boys in a wagon. “come with us to Toyland!” the boys say. So Pinocchio follows them. Pinocchio plays at Toyland for many days. And he turns into the donkey. Again, the fairy appears. She makes Pinocchio a wooden boy again

Pinocchio comes back home. But he doesn’t see Geppetto. A sea gull tells him, “Geppetto was looking for you. And a whale ate him

Pinocchio jumps into the sea. And a whale comes, and swallows him. “oh, no!” Pinocchio goes into the whale’s stomach. Pinocchio finds Geppetto. They make a big fire. So the whale sneezes. “Ahchoo!” and the whale spits out Geppetto and Pinocchio

The fairy is waiting for Geppetto and Pinocchio at home. “good boy! You saved Geppetto!’ then she makes Pinocchio into a real boy. Pinocchio isn’t a wooden boy any longer

داستان پینوکیو به انگلیسی برای کودکان + ترجمه

 

پینوکیو

ژِپِتو هیچ بچه‌ای نداره. ولی دلش می‌خواد، بچه داشته باشه. “من برای خودم یه پسر چوبی می‌سازم.” بنابراین اون، پینوکیو رو می‌سازه.

یه فرشته میاد و به پینوکیو می‌گه: “حالا می‌تونی حرکت کنی و حرف بزنی. پسر خوبی باش تا تبدیل به یه پسر واقعی بشی.”

صبح روز بعد، پینوکیو گفت: “صبح‌بخیر، بابا!” ژپتو خیلی خوشحال شد. و پینوکیو رو فرستاد مدرسه. وقتی پینوکیو می‌ره به مدرسه، تو راه یه روباه و یه گربه می‌بینه. اونها می‌گن: “بیا بریم نمایش خیمه‌شب بازی.” پینوکیو هم با اونها میره.

پینوکیو نمایش خیمه‌شب بازی رو می‌بینه. یهو، روباه و گربه پینوکیو رو تو انبار زندانی می‌کنن. اونها می‌خوان پینوکیو رو بفروشن.

فرشته مهربون پیداش میشه. پینوکیو بهش دروغ می‌گه. “منو دزدین!” یه دفعه‌ای، دماغ پینوکیو دراز میشه. وقتی پینوکیو، حقیقت رو میگه، دارکوب دماغ پینوکیو رو دوباره کوچیک می‌کنه.

پینوکیو برمی‌گرده خونه. بعد، پینوکیو چندتا پسر رو تو کالسکه می‌بینه. پسرها می‌گن: “بیا با ما بریم به سرزمین اسباب‌بازی.” پینوکیو هم دنبال اونها میره.پینوکیو تو سرزمین اسباب‌بازی برای چند روز بازی می‌کنه. و تبدیل به الاغ می‌شه. دوباره فرشته مهربون پیداش میشه. اون پینوکیو رو دوباره تبدیل به پسر چوبی می‌کنه.

پینوکیو برمی‌گرده خونه، ولی ژپتو رو نمی‌بینه. مرغ دریایی بهش می‌گه: “ژپتو داشت دنبال تو می‌گشت، که یه کوسه خوردش!”

پینوکیو پرید توی دریا. کوسه اومد و قورتش داد. “اوه، نه!”پینوکیو رفت توی شکم کوسه. پینوکیو ژپتو رو پیدا کرد. اونها یه آتیش گنده درست کردن. کوسه به عطسه کردن افتاد. “هاپچی!” کوسه ژپتو و پینوکیو رو انداخت بیرون از شکمش.

فرشته مهربون تو خونه منتظر ژپتو و پینوکیو بود. “پسر خوب، تو ژپتو رو نجات دادی!” بعد اون پینوکیو رو تبدیل به پسر واقعی کرد. پینوکیو دیگه پسر چوبی نیست.

 

داستان پینوکیو به انگلیسی برای کودکان + ترجمه


مطالب پیشنهادی :

داستان انگلیسی لاک پشت و خرگوش برای کودکان + ترجمه

+

داستان جوجه اردک زشت به انگلیسی با ترجمه 

+

داستان کوتاه انگلیسی گربه برای کودکان + ترجمه


می خواهیم یک آموزشگاه زبان کودکان در غرب تهران به شما معرفی کنیم. آموزشگاه زبان بادبادک یکی از بهترین آموزشگاه های ویژه کودکان در غرب تهران است.

آموزشگاه تخصصی زبان کودک بادبادک با استفاده از روش ها و شیوه های نوین زبان آموزان 3 تا 7 سال و 7 تا 14 سال را برای شرکت در آزمون های تافل و اخذ مدرک زبان انگلیسی تافل TOEFL برای کودکان ، آماده می نماید .

شیوه آموزشی که بادبادک را به نوعی بهترین آموزشگاه زبان کودکان در تهران نموده است و این موسسه از آن استفاده می کند کودکان شما بدون کوچکترین استرسی میتوانند با بازی و موسیقی و روشهای مختلف زبان انگلیسی را یاد بگیرند و ما به شما والدین عزیز توصیه می کنیم تا کودکان خود را در سنین ۳ تا 14 سالگی در آموزشگاه زبان ثبت نام کنید زیرا در نظر روانشناسان آموزش زبان دوم از سنین سه تا پنج سالگی و یا در سنین 7 تا 14 سال باید آغاز شود زیرا کودکان در این سنین به راحتی می‌توانند لحظه خود را تقویت کرده و در آینده بسیار راحت و با تسلط بیشتر به زبان انگلیسی صحبت کنند.

از ویژگی های مثبت این آموزشگاه دسترسی آسان و  وجود مربی های باتجربه و محیطی بسیار جذاب است. اگر تا بحال آموزشگاه زبان بادبادک را ندیده اید به شما توصیه می‌کنیم تا با ادرس های گفته شده مراجعه کنید و محیط  آموزشگاه و شیوه تدریس را خودتان مشاهده کنید و یا با تماس تلفنی مشاوره های لازم را دریافت کنیم.

4جولای2020

داستان انگلیسی لاک پشت و خرگوش برای کودکان + ترجمه ، داستانی است که ما در این مقاله به آن میپردازیم . همراه ما باشید .

کودکان همیشه طرفدار پروباقرص داستان ها هستند ، داستان و قصه ها یکی از بهترین راه های تقویت زبان انگلیسی کودکان و همچنین یکی از راه های آشنا شدن گوش و ذهن کودک به انگلیسی است .

 

داستان انگلیسی لاک پشت و خرگوش برای کودکان + ترجمه

 

داستان انگلیسی لاک پشت و خرگوش برای کودکان + ترجمه

The Tortoise and the Hare

A speedy hare lived in the woods. She was always bragging to the other animals about how fast she could run. The animals grew

tired of listening to the hare. So one day, the tortoise walked slowly up to her and challenged her to a race. The hare howled with laughter. “ Race you ? I

can run circles around you!” the hare said. But the tortoise didn’t budge. “OK, Tortoise. You want a race? You’ve got it! This will be a piece of cake.” The

animals gathered to watch the big race. A whistle blew, and they were off. The hare sprinted down the road while the tortoise crawled away from the

starting line

The hare ran for a while and looked back. She could barely see the tortoise on the path behind her. Certain she’d win the race, the hare decided to rest

under a shady tree. The tortoise came plodding down the road at his usual slow pace. He saw the hare, who had fallen asleep against a tree trunk. The

tortoise crawled right on by. The hare woke up and stretched her legs. She looked down the path and saw no sign of the tortoise. “I might as well go win

this race,” she thought. As the hare rounded the last curve, she was shocked by what she saw. The tortoise was crossing the finish line! The tortoise had

won the race! The confused hare crossed the finish line. “Wow, Tortoise,” the hare said, “I really thought there was no way you could beat me.” The tortoise

 ! smiled. “ I know. That’s why I won

داستان انگلیسی لاک پشت و خرگوش برای کودکان + ترجمه

 

ترجمه انگلیسی داستان لاک پشت و خرگوش به انگلیسی 

لاکپشت و خرگوش

خرگوشی چابک در جنگل زندگی میکرد. او همیشه درباره سرعت دویدنش برای حیوانات دیگر لاف میزد. حیوانات از گوش دادن به حرفهای خرگوش خسته شده بودند. به

همین خاطر روزی از روزها لاکپشت آرام آرام پیش او رفت و او را به مسابقه دعوت کرد. خرگوش با خندهای فریاد زد. خرگوش گفت: با تو مسابقه بدم؟ من تو رو به راحتی

میبرم! اما نظر لاکپشت عوض نشد. باشه لاکپشته. پس تو می خوای مسابقه بدی؟ باشه قبوله. این واسه من مثه آب خوردنه. حیوانات برای تماشای مسابقه بزرگ

جمع شدند. سوتی زدند و آنها مسابقه را شروع کردند. خرگوش مسیر را با حداکثر سرعت میدوید درحالیکه لاکپشت به کندی از خط شروع مسابقه دور میشد. خرگوش

مدتی دوید و به عقب نگاه کرد. او دیگر نمیتوانست لاکپشت را پشت سرش در مسیر ببیند. خرگوش که از برنده شدن خود مطمئن بود تصمیم گرفت در سایه ی یک درخت

کمی استراحت کند. لاکپشت با سرعت همیشگیاش آهسته آهسته از راه رسید. او خرگوش را دید که کنار تنه ی درختی به خواب رفته است. لاکپشت درست از کنارش

رد شد. خرگوش از خواب بیدار شد و پاهایش را کش و قوسی داد. مسیر را نگاه کرد و اثری از لاکپشت ندید. با خودش فکر کرد من باید برم و این مسابقه رو هم برنده

بشم. وقتی خرگوش آخرین پیچ را رد کرد، ازآنچه میدید تعجب کرد. لاکپشت داشت از خط پایان رد میشد! لاکپشت مسابقه را برد!

خرگوش سردرگم از خط پایان رد شد. خرگوش گفت: وای لاکپشته، من واقعاً فکر نمیکردم تو بتونی منو ببری. لاکپشت لبخندی زد و گفت: می دونم. واسه همین بود که

من برنده شدم!

 

داستان انگلیسی لاک پشت و خرگوش برای کودکان + ترجمه

 


مطالب پیشنهادی :

داستان انگلیسی جک و لوبیای سحرآمیز برای کودکان 

+

داستان جوجه اردک زشت به انگلیسی با ترجمه 

+

داستان انگلیسی خروس، اردک و پری دریایی برای کودکان + ترجمه


می خواهیم یک آموزشگاه زبان کودکان در غرب تهران به شما معرفی کنیم. آموزشگاه زبان بادبادک یکی از بهترین آموزشگاه های ویژه کودکان در غرب تهران است.

آموزشگاه تخصصی زبان کودک بادبادک با استفاده از روش ها و شیوه های نوین زبان آموزان 3 تا 7 سال و 7 تا 14 سال را برای شرکت در آزمون های تافل و اخذ مدرک زبان انگلیسی تافل TOEFL برای کودکان ، آماده می نماید .

شیوه آموزشی که بادبادک را به نوعی بهترین آموزشگاه زبان کودکان در تهران نموده است و این موسسه از آن استفاده می کند کودکان شما بدون کوچکترین استرسی میتوانند با بازی و موسیقی و روشهای مختلف زبان انگلیسی را یاد بگیرند و ما به شما والدین عزیز توصیه می کنیم تا کودکان خود را در سنین ۳ تا 14 سالگی در آموزشگاه زبان ثبت نام کنید زیرا در نظر روانشناسان آموزش زبان دوم از سنین سه تا پنج سالگی و یا در سنین 7 تا 14 سال باید آغاز شود زیرا کودکان در این سنین به راحتی می‌توانند لحظه خود را تقویت کرده و در آینده بسیار راحت و با تسلط بیشتر به زبان انگلیسی صحبت کنند.

از ویژگی های مثبت این آموزشگاه دسترسی آسان و  وجود مربی های باتجربه و محیطی بسیار جذاب است. اگر تا بحال آموزشگاه زبان بادبادک را ندیده اید به شما توصیه می‌کنیم تا با ادرس های گفته شده مراجعه کنید و محیط  آموزشگاه و شیوه تدریس را خودتان مشاهده کنید و یا با تماس تلفنی مشاوره های لازم را دریافت کنیم.

 

 

27ژوئن2020

قصه ها پرطرفدار ترین سرگرمی برای کودکان زیر 12 سال است . ما در این مقاله داستان انگلیسی جک و لوبیای سحرآمیز برای کودکان + ترجمه ، که یکی از معروف ترین داستان های دنیاست برای شما فراهم کرده ایم .

شما عزیزان میتوانید به عنوان قصه شب این داستان ها را برای کودکان خود بخوانید و ذهن کودک را برای آموزش زبان انگلیسی آماده کنید همچنین کودک را با لغات و اصطلاحات انگلیسی آشنا کنید .

 

داستان انگلیسی جک و لوبیای سحرآمیز برای کودکان + ترجمه

 

داستان انگلیسی جک و لوبیای سحرآمیز برای کودکان + ترجمه

Jack and the Beanstalk Once upon a time, a boy named Jack got himself into the biggest, most humongous heap of trouble ever. It all started when Jack’s mama asked him to milk the old cow. But Jack decided he was tired of milking cows. “No way, no how. I’m not milking this brown cow now,” said Jack, and he decided to sell the old cow, so he’d never have to milk it again! Jack was on his way to market to sell the cow when he came across a peddler. “Hi, Mr. Peddler,” said Jack. “Where are you headed?” asked the peddler. “I’m going to sell my cow at the market,” Jack answered. “Why sell your cow?” asked the peddler. “Trade her for beans!” “Beans?” asked Jack. “Not just any kind of beans,” said the peddler, “magic beans.” “What do they do?” asked Jack. “They do magic!” said the peddler. “Magic? Sold!” said Jack, and he traded the cow for three magic beans. Jack got home and told his mama he had sold the cow so he wouldn’t have to milk her anymore. “Oh dear, you did what?” Jack’s mama asked. “I sold her for magic beans,” said Jack. “You sold a cow for magic beans?” Jack’s mama couldn’t believe what Jack was telling her. “There’s no such thing as magic beans,” she said as she threw the beans out the window. “Well, I did make them disappear, but that still doesn’t make them magic!” Suddenly, the ground rumbled and began to shake. A magic beanstalk grew up right before their eyes! Jack saw it and immediately began to climb the tall beanstalk. “Get back here this instant!” called Jack’s mama, but Jack wasn’t listening
Jack climbed up and up and up and up the beanstalk. At the top of the beanstalk, Jack found a giant castle. He walked up to the giant door, cracked it open, and went inside. Inside the castle, Jack saw the most amazing thing he had ever seen. It was a goose. But it wasn’t just any old ordinary goose. This goose laid eggs made of gold! “That is so cool,” thought Jack. “Think of all the things you could do with golden eggs!” And then, Jack got the worst idea he’d ever had—he was going to take the goose! Jack lifted the goose off of its perch. Just then, the biggest, most fearsome, and only giant Jack had ever seen came into the room. The giant saw that his goose wasn’t in its usual spot! “Fee fi fo funch, if you took my goose, I’ll eat you for lunch!” “Oh no,” thought Jack. “That giant’s going to eat me! I’ve got to get out of here without him seeing me!” Quietly and carefully, Jack took the goose and made his way toward the door. He was almost out of the room when—honk! The goose cried out and the giant spotted Jack! “Fee fi fo fummy, give that back or I’ll call my mummy!” roared the giant. “Ahhh!” screamed Jack. He ran toward the beanstalk. Jack ran as quickly as he could down the beanstalk, but the giant was following close behind. Just as Jack put his feet back on the ground, the giant picked up Jack in his enormous hands. “Fee fi fo fummy, I bet you taste yum yum yummy!” said the giant. Just as the giant was about to eat Jack, the ground began to shake, and there, standing right behind the giant, was an even bigger, taller, more humongous lady giant! “Two giants!” thought Jack. “They’ll eat me now for sure!” “Put that boy down, Willifred,” the giant mama told her son. The giant put Jack back down on the ground. “Now what have I told you?” she asked. “Don’t eat other kids,” said the giant sheepishly. “That’s right, we don’t eat other kids,” said the mama giant. “But he took my goose!” cried the giant. Just then, Jack’s mama came out of the farmhouse. “What on earth is going on here?” she asked. “Well,” Jack began, “there was this castle, and inside was the coolest goose ever—it lays golden eggs! As I was taking it, this giant kid came in and was all ‘fee fi fo fum’ and then I—” “You mean you took this boy’s goose?”
Jack’s mama interrupted. “Yeah, but it lays golden eggs!” Jack paused and thought about it. “Huh. Now that you mention it, I guess that wasn’t very nice,” said Jack. Jack looked at the giant. “I’m sorry I took your goose. I know I shouldn’t take things that don’t belong to me.” “That’s OK. I suppose I should’ve asked you to give me back the goose without trying to eat you. I’m sorry too,” said the giant. “Hey, do you want to play baseball?” Jack and the giant became good friends, using the beanstalk to visit each other whenever they wanted. “You know,” Jack said, “if it weren’t for those three magic beans, I never would have learned how to play giant baseball.” “You’re right,” said the giant. “I’d say the whole adventure was a giant success!”

ترجمه داستان لوبیای سحرآمیز به انگلیسی

جک و لوبیای سحرآمیز یکی بود یکی نبود. پسری به اسم جک خودش را در گندهترین دردسر انداخت. همهچیز وقتی شروع شد که مادرش از او خواست گاو پیرشان را بدوشد. اما جک فکر کرد که دیگر از دوشیدن آن گاو خسته شده است. جک گفت: اصلاً امکان نداره. من الان اون گاو حنایی پیرو نمیدوشم. او تصمیم گرفت گاو پیر را بفروشد تا دیگر مجبور نباشد شیر آن را بدوشد! جک به بازار میرفت تا گاو را بفروشد که دستفروشی را سر راهش دید. جک گفت: سلام آقای پدلر. دستفروش از او پرسید: داری کجا می ری؟ جک جواب داد: میرم که گاومو تو بازار بفروشم. دستفروش پرسید: چرا گاوتو بفروشیش؟ اونو با لوبیا معامله کن! جک پرسید: لوبیا! دستفروش جواب داد: نه هر لوبیایی. با لوبیاهای سحرآمیز عوض کن. جک پرستتتید: اونا چیکار می کنن؟ دستتتتفروش گفت: اونا جادو می کنن! جک گفت: جادو؟ باشتتته فروختمش! و گاو را با سه دانهی لوبیا معامله کرد. جک به خانه برگشت و به مادرش گفت که گاو را فروخته تا دیگر مجبور نباشد آن را بدوشد. مادر جک پرسید: تو چیکار کردی عزیزم؟ جک گفت: من گاوه رو با لوبیاهای ستتتحرآمیز معامله کردم. تو گاو رو با چند تا لوبیای ستتحرآمیز عوض کردی؟ مادر جک نمیتوانستتت حرف جک را باور کند. او گفت: هیچ لوبیای ستتحرآمیزی وجود نداره. و لوبیاها را از پنجره به بیرون پرتاب کرد. او گفت: حالا من اونا رو غیب کردم ولی بازم این کار من اونارو سحرآمیز نکرد! ناگهان زمین با غرشی شروع به لرزیدن کرد. بوتهی لوبیایی جلوی چشم آنها از زمین رویید. جک آن را دید و فوراً از بوته بلند لوبیا بالا رفت. مادرش داد زد: همینالان برگرد اینجا! ولی جک گوش نمیداد. جک رفت بالا، بالاتر و بالاتر.
در نوک بوتهی لوبیا قصر بزرگی دید. به طرف در بزرگ آن رفت و بازش کرد و وارد شد. داخل قصر شگفتانگیزترین چیز در تمام عمرش را دید. یک غاز آنجا بود. اما آن غاز از آن غازهای همیشگی و معمولی نبود. آن غاز تخمهای طلا میگذاشتتت! جک با خودش فکر کرد: چه خوب شتتد. فکر کن با این تخمهای طلا چه کارا میشه کرد! و سپس بدترین فکر ممکن به سرش زد- او میخواست غاز را بردارد! جک غاز را از جایی که نشتتستتته بود بلند کرد. در همین لحظه بزرگترین و ترستتناکترین و تنها غولی که جک دیده بود وارد اتاق شد. غول دید که غاز در جای همیشگیاش نیست! غول گفت: هی هو های هانار. اگه تو غاز منو برداشته باشی میخورمت واسه ی ناهار! جک با خودش فکر کرد: اوه نه. این غوله میخاد منو بخوره! باید یه جوری ازاینجا برم بیرون که منو نبینه! او بی سروصدا و یواشکی غاز را برداشت و به طرف در راه افتاد. چیزی نمانده بود که از اتاق بیرون برود که غاز جیغ کشید و غول جک را پیدا کرد! غول نعره زد: هی هو های هَنَم، پسش بده یا صدا میزنم نَنَم! جک جیغی زد: آه! و به طرف ساقه لوبیا دوید. جک با تمام سرعت از ساقه لوبیا پائین آمد اما غول هم پشت سرش پائین میرفت. درست وقتی جک پا روی زمین گذاشت غول او را به روی دستان بزرگش بلند کرد. غول گفت: هی هو های هَزه، حتماً هستی خوشمزه! درست وقتی غول میخواست جک را بخورد زمین شروع به لرزیدن کرد و یک خانم غول بزرگتر، قدبلندتر و گندهتر کنار بچه غول ایستاد! جک با خودش فکر کرد: حالا دو تا شدن. حالا دیگه حتماً منو می خورن! خانم غوله گفت: ویلفرد اون پسر رو بذارش زمین. بچه غول جک را روی زمین گذاشت. خانم غوله پرستتید: به تو چی گفته بودم؟ بچه غول با شتترمندگی گفت: بچههای دیگه رو نخور. خانم غوله گفت : بسیار خوب. ما بچههای دیگه رو نمیخوریم. بچه غول داد زد: ولی اون غاز منو ورداشته! در همین لحظه مادر جک از خانه روستایی بیرون آمد. او پرسید: اینجا چه خبر شده؟ جک شتتتروع به گفتن کرد: خوب اونجا این قصتتتره بود و توش جالبترین غازی که دیدم بود- تخم طلا میذاره! … وقتی داشتم ورش میداشتم این بچه غوله اومد تو و هی های هو و اینا میکرد. بعدش من مادر جک حرف او را قطع کرد: منظورت اینه که غاز این پسرو ورداشتی؟ جک گفت: آره. ولی تخم طلا میذاره. سپس مکثی کرد و راجع به آن کمی فکر کرد. بعد گفت: حالا که گفتی به نظرم خیلی هم جالب نمیاد. جک نگاهی به بچه غول کرد و گفت: از اینکه غاز تو رو برداشتم معذرت میخام. می دونم که نباید چیزی که مال من نیست بردارم. بچه غول گفت: عیبی نداره. به نظرم بهتر بود به جای اینکه بخوام بخورمت ازت میخواستتتم غازو بهم پس بدی. منم معذرت میخام. راستی میای بیسبال بازی کنیم؟ جک و بچه غول دوستتتتان خوبی شتتتدند و هر وقت که میخواستتتتند همدیگر را ببینند از بوته لوبیا استتتتفاده میکردند.
جک گفت :اگه اون سه تا لوبیای سحرآمیز نبودن یاد نمیگرفتم بیسبال غولی بازی کنم. بچه غول گفت: راس میگی. منم میگم که همهی این ماجراها یه موفقیت بزرگ بود!

 

داستان انگلیسی جک و لوبیای سحرآمیز برای کودکان + ترجمه

 


حال می خواهیم یک آموزشگاه زبان کودکان در غرب تهران به شما معرفی کنیم. آموزشگاه زبان بادبادک یکی از بهترین آموزشگاه های ویژه کودکان در غرب تهران است.

آموزشگاه تخصصی زبان کودک بادبادک با استفاده از روش ها و شیوه های نوین زبان آموزان 3 تا 7 سال و 7 تا 14 سال را برای شرکت در آزمون های تافل و اخذ مدرک زبان انگلیسی تافل TOEFL برای کودکان ، آماده می نماید .

شیوه آموزشی که بادبادک را به نوعی بهترین آموزشگاه زبان کودکان در تهران نموده است و این موسسه از آن استفاده می کند کودکان شما بدون کوچکترین استرسی میتوانند با بازی و موسیقی و روشهای مختلف زبان انگلیسی را یاد بگیرند و ما به شما والدین عزیز توصیه می کنیم تا کودکان خود را در سنین ۳ تا 14 سالگی در آموزشگاه زبان ثبت نام کنید زیرا در نظر روانشناسان آموزش زبان دوم از سنین سه تا پنج سالگی و یا در سنین 7 تا 14 سال باید آغاز شود زیرا کودکان در این سنین به راحتی می‌توانند لحظه خود را تقویت کرده و در آینده بسیار راحت و با تسلط بیشتر به زبان انگلیسی صحبت کنند.

از ویژگی های مثبت این آموزشگاه دسترسی آسان و  وجود مربی های باتجربه و محیطی بسیار جذاب است. اگر تا بحال آموزشگاه زبان بادبادک را ندیده اید به شما توصیه می‌کنیم تا با ادرس های گفته شده مراجعه کنید و محیط  آموزشگاه و شیوه تدریس را خودتان مشاهده کنید و یا با تماس تلفنی مشاوره های لازم را دریافت کنیم.

 

24ژوئن2020

داستان ها پرطرفدارترین سرگرمی برای کودکان است . ما در این مقاله برای شما داستان انگلیسی جوجه اردک زشت برای کودکان + ترجمه را فراهم کرده ایم .

داستان و قصه همیشه طرفداران زیادی در بین کودکان دارد خانواده های عزیز میتوانند با استفاده از همین علاقه ، آموزش زبان انگلیسی به کودکان را آغاز کنند و زمینه ی بسیار مناسبی را در جهت آماده سازی ذهنی کودکان برای یادگیری زبان انگلیسی فراهم سازنند .

 

 

داستان انگلیسی جوجه اردک زشت برای کودکان + ترجمه

 

داستان انگلیسی جوجه اردک زشت برای کودکان + ترجمه

 

The ugly duckling

Mummy Duck lived on a farm. In her nest, she had five little eggs and one big egg

One day, the five little eggs started to crack. Tap, tap, tap! Five pretty, yellow baby

ducklings came out

Then the big egg started to crack. Bang, bang, bang! One big, ugly duckling came

out. ‘That’s strange,’ thought Mummy Duck

Nobody wanted to play with him. ‘Go away,’ said his brothers and sisters. ‘You’re
ugly

The ugly duckling was sad. So he went to find some new friends

‘Go away!’ said the pig. ‘Go away!’ said the sheep. ‘Go away!’ said the cow. ‘Go

away!’ said the horse

No one wanted to be his friend. It started to get cold. It started to snow! The ugly

duckling found an empty barn and lived there. He was cold, sad and alone

Then spring came. The ugly duckling left the barn and went back to the pond

He was very thirsty and put his beak into the water. He saw a beautiful, white bird!

‘Wow!’ he said. ‘Who’s that

‘It’s you,’ said another beautiful, white bird

‘Me? But I’m an ugly duckling

‘Not any more. You’re a beautiful swan, like me. Do you want to be my friend

‘Yes,’ he smiled

All the other animals watched as the two swans flew away, friends forever

 

داستان انگلیسی جوجه اردک زشت برای کودکان + ترجمه

 

ترجمه داستان انگلیسی اردک زشت 

 

جوجه اردک زشت
اردک مادر در مزرعه ای زندگی می کرد.
در لانه اش پنج تخم کوچک و یک تخم بزرگ داشت.
یک روز، پنج تخم کوچک شروع به ترک خوردن کردند. ترق، ترق، ترق!
پنج جوجه اردک کوچولوی زرد و زیبا از آنها بیرون آمدند.
بعد تخم بزرگ شروع به ترک خوردن کرد. تلق، تلق، تلق!
جوجه اردک بزرگ زشتی از آن بیرون آمد.
اردک مادر با خودش فکر کرد: عجیبه.
هیچ کس دوست نداشت با او بازی کند.
خواهر و برادرهایش به او می گفتند از اینجا برو.
تو زشتی!
جوجه اردک زشت غمگین بود. پس رفت تا دوستان جدیدی پیدا کند.
گوسفند گفت: از اینجا برو!
گاو گفت: از اینجا برو!
اسب گفت: از اینجا برو!
هیچ کس نمی خواست با او دوست شود.
کم کم هوا سرد شد.
برف شروع به باریدن کرد.
جوجه اردک زشت انباری خالی پیدا کرد و آنجا ماند. سردش شده بود و غمگین و تنها بود.
سپس بهار از راه رسید.
جوجه اردک زشت از انبار بیرون رفت و به برکه برگشت.
خیلی تشنه بود و منقار خود را در آب فرو برد.
او پرنده ای زیبا و سفید بود!
او گفت: وای! اون کیه؟
پرنده سفید زیبای دیگری گفت: اون تویی.
من؟ ولی من که یه جوجه اردک زشتم.
دیگه نیستی. تو هم مثل من یه قوی زیبا هستی.
دوست داری با من دوست بشی؟
او لبخندی زد و گفت: آره.
همه حیوانات دیگر آنها را که تا همیشه با هم دوست ماندند، در حال پرواز و دور شدن از آنجا تماشا کردند.

 

داستان انگلیسی جوجه اردک زشت برای کودکان + ترجمه

 


حال می خواهیم یک آموزشگاه زبان کودکان در غرب تهران به شما معرفی کنیم. آموزشگاه زبان بادبادک یکی از بهترین آموزشگاه های ویژه کودکان در غرب تهران است.

آموزشگاه تخصصی زبان کودک بادبادک با استفاده از روش ها و شیوه های نوین زبان آموزان 3 تا 7 سال و 7 تا 14 سال را برای شرکت در آزمون های تافل و اخذ مدرک زبان انگلیسی تافل TOEFL برای کودکان ، آماده می نماید .

شیوه آموزشی که بادبادک را به نوعی بهترین آموزشگاه زبان کودکان در تهران نموده است و این موسسه از آن استفاده می کند کودکان شما بدون کوچکترین استرسی میتوانند با بازی و موسیقی و روشهای مختلف زبان انگلیسی را یاد بگیرند و ما به شما والدین عزیز توصیه می کنیم تا کودکان خود را در سنین ۳ تا 14 سالگی در آموزشگاه زبان ثبت نام کنید زیرا در نظر روانشناسان آموزش زبان دوم از سنین سه تا پنج سالگی و یا در سنین 7 تا 14 سال باید آغاز شود زیرا کودکان در این سنین به راحتی می‌توانند لحظه خود را تقویت کرده و در آینده بسیار راحت و با تسلط بیشتر به زبان انگلیسی صحبت کنند.

 

از ویژگی های مثبت این آموزشگاه دسترسی آسان و  وجود مربی های باتجربه و محیطی بسیار جذاب است. اگر تا بحال آموزشگاه زبان بادبادک را ندیده اید به شما توصیه می‌کنیم تا با ادرس های گفته شده مراجعه کنید و محیط  آموزشگاه و شیوه تدریس را خودتان مشاهده کنید و یا با تماس تلفنی مشاوره های لازم را دریافت کنیم.